زرین قلم

 ديروز غروب موقع برگشتن از كلاس حوالي ميدان انقلاب يكي بهم گفت:

آقا كاپشن ميخري

منم مثل هميشه بي اعتنا رد شدم
بعد از چند قدم به عقب برگشتم
يه مرد ميانسال با زن و يه دختر بچه
بازهم اعتنا نكردم و رفتم
بعد از برداشتن چند قدم ديگه دوباره برگشتم
با كمال تعجب ديدم اون مرد داره كاپشن كهنه خودش رو ميفروشه چون بجز يه پيراهن كهنه نازك توي اون هواي سرد ديگه چيزي به تن نداشت
را افتادم به سمتش 
وقتي صداي لرزان اون مرد رو شنيدم ميخواستم آب بشم برم توي زمين
اي خدا....


           
دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 15:37
زرین قلم

درباره وبلاگ


به سراغ من اگر میآیید پشت هیچستانم!
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زرین قلم و آدرس zaringhalam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 79
بازدید هفته : 127
بازدید ماه : 177
بازدید کل : 101649
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1